loading...
قطره ای عبرت
امیر بازدید : 4 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

قبول دارم حجاب با داشتن حیا زیباست

قبول دارم؛ از دختر با حجاب توقع است که حیا تمام رفتارهایش را پوشش دهد

قبول دارم؛اگر از دختری با حجاب رفتاری بی حیاگونه سربزنه احساس زنندگی خاصی به وجود میاره

قبول دارم؛از مهمترین علت های حجاب تامین و حفظ حیاست

اما

نباید تمامی اینها واجب بودن مستقل حجاب رو زیر سوال ببره

حجاب به خودی خود واجبه(یعنی خواست خداست)

میگه: من که حیای خودم رو حفظ می کنم لذا نمی خوام حجاب رو حفظ کنم.

میگه:  من از چادری ها بیزارم چون فقط یه حجاب داره ولی هزار غلط دیگه می کنه

بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره

بلکه انسان بر خودش آگاه است هرچند اگر توجیه بیاورد

امیر بازدید : 5 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

 



 پایان مهلت
می گفتːحالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم،

خوش باشم،از همه خوشگل ترباشم

 همه فقط به من نگاه کنن،
دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم

و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.

خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ،
به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.
نماز می خونم،روسری سر می کنم.

حالا کووو تا اون موقع!

خييیلی وقت دارم......

بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده،

بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.

حجاب فرضیه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد.


امیر بازدید : 6 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)





به فکر نمازت باش ، مثل شارژ موبایلت!






با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!






از انگشتانت برای ذکر استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!






قرآن را همیشه بخوان مثل پیام های موبایلت!





امام صادق (ع) فرمودند:

لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛

هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.

امیر بازدید : 6 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

جونی که زن نگرفته و نوجونی که تازه به سن بلوغ رسیده


در اوج شهوت و مسائل جنسی هست


آخه بی وجدان به فکر این جونا و نوجونا باش ....!؟





آری شیطان در کمین همین نگاه من و توست


به هنگام نگاه به نامحرم  ، سر به زیر افکن و بگو:


« اعوذ بالله من الشیطان الرجیم »

امیر بازدید : 6 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

Usef Zoleykha (H.s 92-10)

می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: 

 

تو را دوست دارم.

 

 

یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟


از این دوستی مرا به بلا افکنی

 


و خود نیز بلا بینی!

 

 

پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،

 

 او بینایی‏اش را از دست داد.

 

 

و من به چاه افتادم.

 

 

زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد


و من مدت‏ها زندانی شدم.

 


اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،

 

 

تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .

 

Usef Zoleykha (H.s 92-10)

تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 74
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 8
  • بازدید کلی : 988