loading...
قطره ای عبرت
امیر بازدید : 6 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

Usef Zoleykha (H.s 92-10)

می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: 

 

تو را دوست دارم.

 

 

یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟


از این دوستی مرا به بلا افکنی

 


و خود نیز بلا بینی!

 

 

پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،

 

 او بینایی‏اش را از دست داد.

 

 

و من به چاه افتادم.

 

 

زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد


و من مدت‏ها زندانی شدم.

 


اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،

 

 

تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .

 

Usef Zoleykha (H.s 92-10)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 74
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 37
  • بازدید سال : 43
  • بازدید کلی : 1,023