بنده خدایی بود خیلی دلش می خواست مولاش امام زمان رو قبل از اینکه از دنیا بره زیارت بکنه .در به در اقا بود مثل بعضی ها بی خیال نبود . با معرفت تر از اینا بود . میگه نیت کردم هر شب یه مشک اب رو دوشم بندازم برم جمکران وعاشقان ومحبان امام زمان (ع) راسیراب بکنم .
همون مسجدی که اگر کسی 2رکعت نماز بخونه مثل اینه که داخل خانه خدا نماز خونده .
این کار هر شبم بود تا اینکه در یکی از شبهاخسته شده بودم داشتم بر می گشتم سید بزرگواری رو دیدم که وارد مسجد شد ، می گه رفتم نزدیک وآب تعارف کردم عرض کردم اقا آب میل دارید
تشکری کردندیه لیوان اب دادم به دست سید بزرگوار یه نگاه به این لیوان کردو فرمود : اگر شیعیان ما به اندازه یک لیوان اب تشنه ما بودند ما ظهور می کردیم
انگار اراده الهی بود که من نفهمم چی می گه این طرفتر که اومدم . گفتم یعنی چی که تشنه من بودند؟ ایشون کی بودند ؟ زدم توسرم که ای وای اقام امام زمان بود ونفهمیدم . برگشتم دیدم خبری ازش نیست . اینگار می خواست بواسطه من این حرف رو به شیعیان برسونه .
رفقا چند بار خودمونو توبیخ کردیم که چرا اقا امام زمان در غربته !!
اصلا خیلی از ماها ظهور رو انداختیم به گردن خدا ، خدا خودش ظهور اقا رو برسونه به ما چه .
چرا اینقدر ارومیم چرا اینقدر بی خیالیم آخه !!! هام؟؟؟!!!